تعطیلات

ساخت وبلاگ
 

نمیدونم چطوریه این امتحان و درس که حتی وقتی برات اهمیتی نداره و هیچ اثری توی زندگیت نداره وقتی امتحان تموم میشه انگار کلی بار از روی دوشت برداشته شده و امروز همون روزیه که من خیلی خوشحالم و دوباره احساس میکنم یه بار بزرگ برداشته شده و الان کلی راحتم و وقت آزاد دارم. واقعیت اینه که این درس وقتی هم از من نمیگرفت و استرسی هم نداشت بیچاره ولی خوب این حس خوشحالی تموم شدنش رو دوست دارم و کلی هیجان دارم برای شروع   تعطیلات   پر از نور و جشن و قرمزی و برف.

باورم نمیشه سه ماه گذشته ولی تو این سه چقدر اتفاق و اشک و غصه بوده و همه گذشته و الان زندگی عادی جریان داره همیشه به این قسمت که میرسم یادم میاد که شاید از اول باید به زندگی اعتماد کنیم و خودش مسائلش رو حل میکنه ولی نمیدونم چرا باز یادم میره.

وقتی میگذره حتی اگه سه ماه باشه انگار اصلا مشکلات به چشم نمیاد ولی وقتی یاد اشکهام میفتم میدونم که دارم از چه حسی صحبت میکنم که اصلا حس راحتی نیست گذشتن ازش. ولی انگار زندگی راه خودش رو بلده و فقط باید بهش اعتماد کرد. به نوعی قانون کمترین تلاش رو دنبال کرد و ایمان به اینکه اگر قضاوت نکنیم اتفاقات زندگی رو و برچسب نزنیم خودش حل میشه و ما راحت تر خواهیم بود و خوشحال تر ولی انگار خیلی راه داره و خیلی زمان میبره که به این اعتماد برسیم.

 

او سرسپرده میخواست .................. من دل سپرده بودم ...........................

نشخوار نکن زندگی کن...
ما را در سایت نشخوار نکن زندگی کن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kooch-e-parastooha بازدید : 130 تاريخ : شنبه 15 دی 1397 ساعت: 13:05